loading...
خاطرات من

m.alihosini بازدید : 26 شنبه 27 خرداد 1391 نظرات (1)
هر کس که دراین وبلاگ عضو شود ان شاالله مطالب خوبی به ایمیل آنها ارسال خواهدشد
m.alihosini بازدید : 27 شنبه 27 خرداد 1391 نظرات (1)

سلام امروز می خوام یکی از خاطرات خودمو براتون بگم :

یه روز توکلاس ریاضی نشسته بودیم منم که همیشه دوست داشتم به معلم ریاضیمون یه تیکه درست حسابی بندازم .یه روز امتحان ریاضی داشتیم یکی ازبچه های روستایی کلاسمون به معلممون چاغاله وریواس داد این معلممون هم که از خداخواسته مثل یه ندیده افتاد به جون ریواس ها و ریواس هارو بایه ولع خاصی می خورد اما دیدم داره ریواس هارو ازسر میکنه برگشتم گفتم آقا مادیدیم ریواس رو از ته پوستشو میکنن هیچی نگفت خنده تمام وجودش روگرفت واز کلاس بیرون رفت بچه ها هم که از خنده روده پر شده بودند تا آخر کلاس نمی تونستند جلوی خنده هاشون روبگیرند خلاصه همینطور که امتحان میدادم زیر چشمی نگاه می کردم دیدم داره ریواس هارو از ته میکنه معلم گفت:تا حالا توعمرم چنین چاغاله وریواسی نخورده بودم منم از خدا خواسته گفتم: آقا لابد به خاطر اینه که ریواس هارو از ته کندید دید گفتم .دوباره بچه ها نتونستن جلوی خنده هاشون رو بگیرند خلاصه معلم ریاضی یه بار حسابی کم آورد.

(اگه میخواین خاطره های خودتونو تو وبلاگ بزارم خاطره های خودتونو توبخش نظر بدهید قرار بدید.ممنون)

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    بیان خاطرات افراد چه تاثیری بردیگران دارد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 5
  • بازدید کلی : 392